۱۳۹۰ آبان ۳, سه‌شنبه

کلیپ از آمپول زدن به باسن

۳۴ نظر:

mina گفت...

تینا جون دستت درد نکنه که دوباره داری اینجا رو راه میندازی قول میدم که منم همکاری کنم
بچه ها همه بجنبید

tannaz گفت...

ba bah che ali bood
tina jan bazam vasamo az in bezaer tarese bache he bishtar bashe

ناشناس گفت...

بازم کلیپ بزاررررررررررررررررر

ناشناس گفت...

اگه کسی مخصوصا پسر دوست داره آمپول بخوره IDیا شمارشو بذاره من عاشق آمپول زدن به اونایی که میترسن هستم.مخصوصا آمپولای دردناااااک

ناشناس گفت...

penicilinpenador@yahoo.com
اگرکسی چت آمپولی دوست داره تو یاهو باهم چت کنیم ادم کنه

سروناز گفت...

سلام تینا جون مرسی که برگشتی.
بچه ها مامان من تو نوجوانیش روماتیسم قلب داشته تا حالا دو بار هم ذات الریه گرفته.به همین خاطر نسبت به عفونت خیلی حساسه و برای یک سرما خوردگی کوچیک باید خیلی مراقبت بکنهو این چند روز که هوا سرد شده بود مامان با بابام رفته بودن شمال و من مطمئن بودم سرما میخوره پریروز برگشت و دیدم بله حسابی سرما خورده. از دکتر خودش وقت گرفتیم و دیشب بردمش دکتر اونهم طبق معمول 3 تا پنادور داد 1 دگزا دیشب یک پنیسیلین و دگزاش رو همونجا زد. زنه حسابی حالش رو جا اورد. امروز صبح هم بردمش پنیسیلینش رو زد همین نیم ساعت پیش هم آخرین آمپولش رو زد آمپولزنه یک پیر زن بود که اشک مامانم رو دراورد و وقتی مامانم بلند شد اشکش رو پاک میکرد.

ناشناس گفت...

دوستی که آمپول زدن دوست داری ID خوتو بزار لطفا" SS

ساغر گفت...

saghar_asheghe_ampool

mina گفت...

سلام مینا هستم که خاطره آمپول خوردن دختر ناتنی خالم رو تعریف کردم. اون شب هم شوهر خالم زنگ زد و گفت نمیاد خونه و خالم هم چون خیلی بهش شک داره وقتی نمیاد خونه عصبانی میشه و اغلب هم عصبانیت و حرصش رو سر این بچه خالی میکنه. اون شب من موندم خونشون و چون دلم براش میسوخت قرصاش رو دادم و رفت خوابید. فردا رفتم سر کار و برگشتم خونه خالم تا ستاره رو ببرم آمپولش رو بزنه. بچه ترسیده بد به خالم گفتم که نیاد و من خودم میبرمش . توی راه بردمش یک کتابفروشی و کلی کتاب و لوازم التحریر براش خریدم بعدش هم رفتیم تزریقات. رفتیم اتاق تزریقات بانوان. یک خانومی رو تخت یکور خوابیده بود و یک طرف کونش و بخشی از چاکش بیرون بود. خانوم آمپولزن هم سوزن رو فرو کرد و اون خانومه ای گفت و تا آخر آمپول چیزی نگفت تا تموم شد. بعدش هم پاشد و یک کم باسنش رو مالید و رفت.
نوبت ستاره شد من شلوارش رو شل کردم و خوابوندمش رو تخت شورت وشلوارش رو دادم پایین یکذره بچه کونش از من گنده تر بود. خانومه هم با مهربونی بهش سلام کرد و گفت حاضری گفت اره گفت نه جاضر نیستس چون خودت رو سفت کردی شل کن و یک نفس عمیق بکش تا نفس کشید سوزن رو فرو کرد و اون هم جیغ زد و زد زیر گریه ولی خانومه زیاد اهمیت نداد و تزریق کرد وسطش گفت عزیزم خودت رو شل کنن این دارو درد داره تا این رو گفت گریه ستاره بیشتر شد. تا سوزن رو دراورد و چون خون میومد چسب زد رو باسنش.

ناشناس گفت...

بچه ها به نظرم اینجا باید پررونق تر بشه.مخصوصا ما ها که عاشق آمپولیم باید بتونیوم بیشتر با هم حرف بزنیم.اگه کسی عاشق آمپول است بهتره که آیدیشو بذاره و همه هم اد کنند و با هم بیشتر حرف بزنیم و هممون که عشق امپولیم از تجربیاتمون بگیم
فکرکنم تعداد ما کم نیست.یه چیزی شنیدم یاهو خیلی از فیس بوک بیشترامنیت داره واسه حرف زدن وروون تر هم است

ناشناس گفت...

بچه هااااااا سایت کلیپ بزارین خببببب

ناشناس گفت...

تینا دستت درد نکنه عالییییییییه

ناشناس گفت...

nima_39@ymail.com

parisa گفت...

parisa.1977@yahoo.com

mina گفت...

بعد از مریض ستاره من دیگه خونه خالم نرفتم تا 3 روز پیش که به من زنگ زد و گفت حالش خوب نیست و شوهرش هم نمیاد خونه چون اختلاف سنیش بامن 4 ساله مثل خواهرم میمونه. رفتم خونشون دیدم ستاره دختر 9 سالش هنوز خوب نشده و صداش گرفته . گفتم مگه این خوب نشده گفت انقدر با باباش دعوا داشتم که نه من یاد داروهاش بودم نه باباش فهمید که بچه اش مریضه. آمپول سومش رو هم نزد. خودش هم دل درد و سر درد زیادی داشت.
با هم رفتیم دکتر یک به اصطلاح درمونگاه درخونشونه که طبقه همکفش داروخانه است و طبقه بالایی هم یک دکتر که پیر مرد بالای 70 سالشه و یک اتاق تزریقات کنارش. پیر مرده همه نسخه هاش مثل هم میمونه و از صبح تا شب اونجاست من هم که بچه بودم مامانم من رو میبرد پیش همین دکتر. تو منطقه ما خیلی معروفه. وقتی رفتیم اونجا نسبتا شلوغ بود هر کی از مطب در میومد میرفت داروخانه بعد میومد تو صف تزریقات بیشترشون هم تست پنیسیلین میدادن.
نوبت ما شد 3 تایی رفتیم تو من و خالم نشستیم رو صندلی و ستاره با نگاه خالم نشست لبه تخت. دکتر بعد از پرسیدن مشکل و توضیح خالم که قبلا سرما خورده و هنوز خوب نشده رفت برای معاینه من هم رفتم کنارش. گوشی رو گذاشت و معاینه اش کرد و گلو و گوشش رو معاینه کرد و رفت دوباره پشت میزش . تا من لباساش رو مرتب کنم و بیارمش میشنیدم که خالم گفت آقای دکتر یک کاری بکن تا شنبه خوب بشه (اون روز 5 شنبه بود) بره مدرسه آمپول هم بده چون هم زود خوب بشه و هم من حواس ندارم قرصاش رو به موقع بدم. متاسفانه هم دکتره و هم خالم به روش قدیم فکر میکنن آمپول زودتر خوب میکنه.
دکتر پرسید نسخه قبلی رو دارید. توی دفترچه بیمه اش بود خالم نشونش داد. دکتر سرش رو تکون داد و شروع کرد به نسخه نوشتن 6 تا آمپول داد 3 تا باید همون شب میزد 2 تا هم فرداش و یکی هم روز شنبه غیر از آمپول هم فقط قرص جوشان داد که روزی 2 تا تو آب بندازه و بخوره.
بعد شروع کرد به معاینه خالم دلش که درد میکرد رو معاینه کرد و از محل درد سرش پرسید و شروع کرد به نسخه نوشتن. 2 تا مسکن داد یک دیازپام و هیوسین از هرکدوم 2تا. که یکی اون شب بزنه و اگر دوباره درد داشت فردا هم بزنه. برای یک هته هم 3 تا ب کمپلکس داد یک شب درمیون و یک د 3 هم داد. یعنی اون شب باید 4 تا آمپول میزد.
بقیه اش رو براتون مینویسم.

tannaz گفت...

mina zood benevis dg adamo to kaf mizariiiiiiiiiiiiiiiii

ناشناس گفت...

عالی بود تو رو خدا زود بنویسید

mina گفت...

ببخشید که همه رو باهم ننوشتم اونروز دیرم بود و باید میرفتم
وقتی از مطب درامدیم من رفتم داروخانه داروهاشون رو گرفتم و برگشتیم تو نوبت تزریقات 2 تا افاق تزریقات بود یکیش مردونه سر راهرو که راحت میشد توش رو دید و زنونه که ته راهرو بود. تو راهرو 4و5 نفری بودن که منتظر بودن برن زنونه تو قسمت مردونه هم توی اتاق 3 و 4 نفر بودن. از تو مردونه یک صدای جیغ امد که معلوم بود یک پسر بچه است نگاه کردم دیدم بابای پسره یک پسر حدود 7 ساله رو خم کرده رو پاش و آمپولزنه هم وسط اتاق داره کون بچه رو سوراخ میکنه.
تو صف زنونه وایسادیم اول یک خانم چادری چاق امد بیرون لنگ میزد ودستش به باسنش میمالید. بعدش نوبت یک دختر حدود 22 ساله چادری بود اونهم بعد از چند دقیقه با لب و لوچه آویزون و چشمای اشکی رفت. بعد از اون یک خانوم 50 ساله بود که اونهم زود رفت ما رسیدیم در اتاقو دیگه میشد توی اتاق رو دید 2 تا تخت عمود برهم بود که هر کدوم یک پرده جلوش بود. جلوی ما یک خانومه بود که دختر حدود 14 ساله اش رو اورده بود آمپولش رو داد به آمپولزنه و رفت دخترش رو ببره رو تخت آمپولزنه داشت یک آمپول دیگه رو آماده میکرد رفت سمت یک تخت سر و پای افراد خوابیده رو تخت رو میشد دید. رو تخت دیگه یک خانم پیر خوابیده بود آمپولش رو که زد آی گفت و وسطش هم هی با آه نقس میکشید تا تموم شد.
خانومه که امد آمپولزنه فوری آمپول دختره رو آماده کرد و رفت پشت پرده بلند گفت چرا حاضر نشدی من وقت ندارم زود باش چند ثانیه بعد صدای یک جیغ کوتاه امد و یک گریه خیلی آروم وقتی امد بیرون من آمپولای ستاره و خالم رو جدا جدا آماده کرده بودم دادم بهش 3 تا ستاره و 4 تا خالم گفت اوووه چه خبره اون دختره با چشمای قرمز از اشک و اون خانوم پیر هردوتا رفتن. تختا خالی شد .
پرستاره به خالم گفت بخوابه رو یکی از تختا و به ستاره گفت بشینه رو صندلی تا تست پنیسیلین بده. اون شب باید پنادور میزد و دو روز دیگه 633. نفر پشت سر ما هم یک مادر بود که دختر بچه کوچیکش شاید 5 ساله و اورده بود 2تا هم آمپول داشت اونهم گرفت و متدره بچه اش رو برد روی یک تخت دیگه. اول تست دست ستاره رو انجام داد. اروم بغض کرد ولی صداش در نیومد. بعد شروع کرد آماده کردن 4 تا آمپول خالم. من به ستاره گفتم همونجا بشینه و رفتم بالا سر خالم دمر خوابیده بود و کونش رو از هر دو طرف لخت کرده بود. بهش گفتم کمک میخوای گفت فضول تو اینجا چی کار میکنی گفتم امدم اگر اذیت شدی بقیه آمپولات رو من بزنم.
خانومه با 4 تا آمپول امد اول ویتامین د 3 رو زد سوزن رو به نظر من خیلی بد فرو کرد گذاشت روی پوست بعد فشار داد خالم چیزی نگفت تا تموم شد. دومی ب کمپلکس ب 12 بود که تو یک سرنگ تزریق میشد وقتی اون رو داشت میزد وسطش خالم پاش روو اورد بالا با حالت شوخی گفتم درد داری گفت یک کم آمپولزنه گفت ب 12 درد داره. اون هم تموم شد و بدون یک لحظه معطلی هیوسین رو فرو کرد بازم خالم هیچی نگفت و بعدش چهارمی یعنی دیازپام رو زد هنوز یک سی سی نگدشته بود خالم گفت ای ای این چیه چقدر میسوزونه. خانومه گفت اره این داروش سوزاوره. تا آخرش خالم ای اوی کرد وقتی سوزن رو دراورد پنبه رو گذاشت و سریع رفت بیرون من شورت و شلوار خالم رو دادم بالا و گفت خوب بالاخره کون مارو تو دیدی گفتم خوب چیزیه امیدوارم جاهای دیگه رو هم ببینم. گفت ای ان 3 تا یک طرف این آخری یک طرف پدرم درامد.
تا خالم بلند بشه از تخت بغلی صدای جیغ و گریه بلند شد. از پایین تخت خالم میشد صحنه رو دید یک نگاه انداختم دیدم دختر بچه رو خوابوندن و کونش رو تا زانو لخت کردن مامانش محکم نگهش داشته و آمپولزنه داره سرنگ رو فرو میکنه. فقط یک نظر بود با خالم امدیم بیرون و بهش گفتم برو تو سالن انتظار من ستاره رو میارم. وقتی کارش تموم شد گفت بیرون باشید 10 دقیقه دیگه بیاید نتیجه تست رو ببینم من گفتم 2تا آمپول دیگه هم غیر از پنیسیلین داره میشه اونا رو بزنید تا 10 دقیقه بگذره گفت باشه بخوابه. نفر بعد از ما یک خانوم خیلی لاغر تقریبا 30 ساله بود که رفت جای بچه و دیدم که ب کمپلمس ب 12 داره من هم ستاره رو بردم جای خالم.
باید برم زودی بقیه اش رو مینویسم

mina گفت...

شلوار ستاره رو شل کردم و اون هم خوابید رو تخت بالا سرش که وایمیسادم میتونستم تخت بغلی رو دید بزنم و کسی که میخوابید رو تخت پاهاش رو به من بود اون خانومه یک گوشه باسنش رو لخت کرده بود و آمپولزنه هم در چند ثانیه آمپول رو تزریق کرد. خیلی فوری هم بلند شد بره وقتی داشت میرفت باسنش رو میمالید. اونکه رفت دگزا و دیکلو فناک ستاره رو آورد من کون ستاره رو کامل لخت کردم و پایین سمت پاهاش وایسادم خانومه سوزن اول رو گذاشت رو باسنش و یکهو فرو کرد ستاره پاش رو آورد بالا و زد زیر گریه. خانومه گفت عزیزم این که درد نداره خودت رو شل کن کمتر از یک دقیقه تموم شد. دومی رو هم همون طرف زد و کل این مدت داشت گریه میکرد. وقتی دومی هم تموم شد دستش رو نگاه کرد و گفت خوبه یک نفر دیگه رو راه بندازم بیام آمپولت رو بزنم نفر بعدی یک خانوم مسن بود که پنیسیلین داشت و تستش رو براش زد و آروم آروم پنادور ستاره رو آماده کرد و امد بالا سرش ستاره هنوز هیچی نشده زد زیر گریه خانومه هم یک کم جدی شده گفت من که هنوز پنبه رو هم نزدم واسه چی الکی گریه میکنی . پنبه الکلی رو زد و سوزن رو با فشار تا ته فرو کرد ستاره هم جیغ کشید و وقتی شروع کرد به تزریق ستاره با صدای بلند گریه کرد و خودش رو سفت کرد خانومه با عصبانیت زد رو باسنش گفت شل کن الان سوزن میشکنه بیچاره میشم. خلاصه با فشار تمام پنیسیلین رو تزریق کرد و تموم شد رفت تا 5 دقیقه من داشتم باسنش رو میمالیدم تا بتونه بلند شه. وقتی رفتیم تو راهرو دیدم خالم وایساده گفتم چرا نشستی گفت سوزش این آمپوله کلافه ام کرده.
وقتی صورت گریه ای ستاره رو دید دلش سوخت بغلش کرد و کلی ماچش کرد. خونه هم که رسیدیم براش سوپ درست کرد و آب میوه داد تا زود تر خوب بشه.فردای اون روز جمعه بود و من سر کار نمیرفتم کلی به ستاره رسیدیم و قرص ج.شانش رو دادم تا بهتر بشه شب به خالم گفتم تو دیگه درد نداری گفت نه چطور مگه کفتم نمیخوای آمپولات رو بزنی دکتر گفت اگر درد داشتی مسکن بزن گفت ندارم ولی اگر هم داشتم حاضر بودم تحمل کنم هم درد آمپول رو نکشم هم تو با کون من حال نکنی گفتم من که حال میکنم صبر کن... ستاره رو خواستم ببرم آمپولش رو بزنه که میگفت خوب شده و نمیخواد دیگه امپول بزنه خالم باهاش حرف زد و گفت این رو هم بزن قول میدم خوب شدی فردا دیگه نزنی به من هم گفت وقتی آمپولش رو زد هر چی خواست از طرف من براش بخر.
باهم رفتیم همون درمونگاه همون آمپولزنه بود ولی خیلی خلوت تر بود به خانومه سلام کردم اونهم من رو شناخت ستاره رو خوابوندم رو تخت یکهو دیدم صدای یک مردی میاد میگه بیا بیا اینجا . به دم در نگاه کرد دیدم یک آقای ریشو حدود 40 ساله دست یک پیر زن عصا به دست رو گرفته داره میارتش تو اتاق. آمپولزنه که داشت آمپول ستاره رو آماده میکرد با عجله و عصبانیت وایساد جلوی در و به مرده گفت آقا کجا اینجا تزریقات زنونه است مرد هم با مظلومیت تمام گفت خانوم من قصدی ندارم دارم مادرم رو میارم تونهم گفت شما بیرون باش دست پیرزنه رو گرفت من هم رفتم کمکش آمپولزنه به من گفت دستت درد نکنه ببرش روی اون تخت. آمپولزنه هم دم راهرو آمپولای پیرزنه رو گرفت و مرده هم گفت هر 3 تاش رو عضلانی تزریق کنید آمپولزنه گفت مطمئنی این که باید تو سرم تزریق بشه این رو هم میشه عضلانی زد ولی دردش زیاده فقط این سومی رو عضلانی تزریق میکنن. گفت نه ایشون رگاش حساس شده و حتی سرم هم نمیشه تزریق کرد. آمپولزنه با مرده رفتن که باهم از دکتر بپرسن.

mina گفت...

پیرزنه قدش متوسط بود و یک کمی چاق بود سینه هاش هم بزرگ و پهن بود. پرسیدم پسرته گفت نه دامادمه خیلی مرد خوبیه. چادرش رو که برداشت آستین پیرهنش یک کم رفت بالا دیدم دستاش کبوده. گفت دیشب خواستن یک سرم بزنن بیچارم کردن هی سوزن رو میزدن بعد از چند دقیقه از رگ درمیومد و دوباره جاش رو عوض میکردن. پیرهن تنش بود من کمکش کردم پیرهنش رو تا بالای باسنش بده بالا و دمر بخوابه. زیر پیرهنه یک شلوارک سفید تا بالای زانو پوشیده بود. دست به اون نزدم رفتم بیرون آمپولزنه برگشت از من تشکر کرد و گفت آماده است فکر کردم ستاره رو میگه گفتم خیلی وقته گفت اون خانوم رو میگم یواش نزدیک صورتش گفتم فقط شورتش رو باید بدی پایین. گفت عیب نداره اول آمپول این رو بزنم گفتم نه گفت لطف میکنی آماده اش کنی رفتم به ستاره گفتم عزیزم یک چند دقیقه بخواب الان میام پیشت گفت من میترسم تنها آمپول بزنم از ترس رنگش پریده بود گفتم عزیزم نه من قبل از اینکه بخواد آمپولت رو بزنه میام.
رفتم بالا سر زنه دیدم یک کمی شلوارکش رو داده پایین من هم گفتم با اجازه و دو طرف شلوارکش رو گرفتم تا وسط کونش دادم پایین. باسنش بزرگ و سفید بود آمپولزنه با 3 تا آمپول امد تو 1 آمپول 10 سی سی 1 آمپول 5 سی سی پر از مایع زرد و یک آمپول 5 سی سی پر از مایع قهوه ای تیره. من با چشمام به آمپولزنه تعجب خودم رو نشون دادم در گوش من گفت به فیل هم نمیشه اینجوری آمپول زد گفت مادر جان هر 3 تاش رو میخوای الان بزنی گفت آره رفت و آمدم سخته نمیتونم دوباره بیام ماهی یکبار باید هر 3 تاش رو بزنم گفت پس قبلا زدی گفت تا حالا تو سرم میزد ولی دیشب هر کاری کردن نتونستن یک سرم رو کامل به من بزنن دکتر امروز گفت همه رو عضلانی بزنم. بزن دخترم نگران نباش.
امپولزنه 10 سی سی رو برداشت و سوزن رو فرو کرد تو باسنش سمت راست پوست و گوشتش شل بود و نمیتونست یک ضرب بزنه ذره ذره فرو کرد تا ته سوزنش هم خیلی بزرگ رو کلفت بود زنه داشت دستش رو گاز میگرفت حدود 4 سی سی تزریق کرد که ناله پیر زنه شروع شد تا 6 سی سی تزریق شد دیگه طاقت نیاورد و گفت خواهش میکنم صبر کن خیلی درد داره تو این فاصله یک سی سی دیگه هم تزریق کرد و دیگه امپول رو دراورد گفت تا همینجاش رو هم خوب طاقا اورد یک پنبه گذاشت و من براش مالیدم 3 سی سی دیگه رو طرف چپ تزریق کرد. بعدش اون آمپول 5 سی سی زرد رو برداشت و همون طرف چپ تزریق کرد خانومه پاش رو تکون میداد و دستش رو گاز میگرفت. وقتی تموم شد صورت پیرزنه سرخ سرخ بود آمپولزنه گفت میخوای بعدی رو چند دقیقه دیگه بزنم گفت مگه 3 تا نبود گفت چرا یکیش رو به 2 طرفت زدم یکی دیگه مونده. گفت آره چند دقیقه دیگه تزریق کن.
تو این فاصله آمپول ستاره رو آماده کرد و من هم رفتم بالا سر ستاره شلوارش رو دادم پایین و اون طرفش که دیروز 2 تا آمپول زده بود رو آماده کردم چون طرفی که پنادور زده بود یک کم کبود شده بود. آمپولزنه تا وارد شد ستاره از ترس زد زیر گریه من بهش گفتم عزیزم نترس این از امپول دیروز کمتر درد داره سرم دم گوشش بود داشتم حرف میزدم که صدای جیغ و گریه ستاره رفت بالا تا سرم رو اوردم بالا دیدم آمپولزنه سوزن رو فرو کرده و یک سی سی هم تزریق کرده و با فشار داره پدال سرنگ رو فشار میده. برای فرار از جیغ و گریه ستاره در کمتر از یک دقیقه آمپول ستاره رو تزریق کرد و رفت بیرون ستاره داشت گریه میکرد و من هم کونش رو میمالیدم که دیدم صدای ناله زنه بلند شد. دیدم داره ازدستم میره سریع شلوار ستاره رو کشیدم بالا و گفتم عزیزم هر وقت بهتر شدی بلند شو بیا رفتم سمت تخت پیر زنه .
کون گنده اش کامل لخت بود و سوزن سرنگ هم تو سمت چپ باسنشه صدای ناله اش هم یلند بود تقریبا یک دقیقه طول کشید تا آمپوله تموم شد خود آمپولزنه لباسای پیر زنه رو درست کرد و همون موقع هم ستاره امد و رفتیم.

کیارش گفت...

سلام مینا خانم
دستت درد نکنه قشنگ نوشته بودی
kiarash.1983@yahoo.com

tannaz گفت...

salam bacheha
hamin alan ba mamanam az tazrigat omadim
vase mamanam albate na khodam akhe man shadidan mitarsam az ampol tori ke vagti raftim otage ampol zane man paham sos shod ba inke man garar nabood ampol bezanam
ta ghabl az in ke mamanam ampolesh amade beshe
ampolzane dasht vase ye dokhtare hamseno sale khodam 23 sale ampol amade mikard dokhtare gof na dokor gofte pelsilin ro nazanam ampolzane gof bashe vali bagi ro ke bayad bezani ?
boro amade sho
dokhtare in pa on pa kard raft samte takht manam raftam ye jaee vaisadam ke betonam bebinam
dokhtare mantosho dad bala kamare shalvaresho baz kar va ye kam keshid pain dar hadi ke man to delam goftam ahh hamash hamin in ke chizish malom nist
ampolzane 2ta ampolo amade kardo raft samte takht manam dashtam nega mikardam
dokhtare kamel be posht deraz keshide bood
shalvaresho ba 2ta dastesh mohkam keshid pain tori ke man chesham baz shod tagriban ta zire konesh omad dokhtare labeye shalvaresho gereft vali behesh goft dast nazan badesh ham bishtar keshhi pain konesh kamel malom bood manam kamel mitoneshtam bebinam khob bood ke 2khtare nemidid man zool zadam be kone lokhtesh be har 2taraf alkol va banbe zad
bad behesh goft sefti shol kon bad ye hoo sozano foro kard to basanesh ye ho ye tekon khord bad kam kam mavade sorango khali shod dokhtare ham ey ayoo oy mikard sorango daravoro onsamteshoo dobare alkol va panbe mali behesh kon shol kon 2khtare ham hey eltemas mikard bashe fagad aroom bezan dar hamin heyn sorangoo kard tooo
ye joge kochikk keshi nemidonam ampole chi bood vali kheyli aroom aroom tazrig kard desham daravordeshoo raft dokhtare ham dar hamon halat hey jashoo malid manam bero ber nega kardam az jash pashod shorteshoo shalvaresho keshid bala dasht mantosho mikeshid bala ye hoo did ke man kamelan nezare gar boodam koli khejalat keshid malom bood be khatare inke man kamel konesho did zadam bad sari raft biroon manam ta maman ampolesho zad bbahash bargashtam

ناشناس گفت...

طناز جون دستت درد نکنه میشه آمپول مامانت رو هم بنویسی
ممنون میشم

kiarash گفت...

سلام به همه دوستان من تاقبل از 14 سالگسم یکی از رکورد داران آمپول بودم برای هر بیماری بابام من رو میبرد پیش دکترای آشناش و از اونجا که فکر میکرد آمپول زود خوبم میکنه سفارش آمپول میداد برای یک ناراحتی کلیه تو 10 سالگیم 3 تا آمپول خوردم روزی یکی حداقل سالی 5 یا 6 تا پنیسیلین میخوردم ولی خوشبختانه الان چندسالیه که دیگه زیاد مریض نمیشم و اگر هم بشم خودم میرم دکتر بابام همیشه هر جا که بود من رو روی پاش میخوابوند و شلوار و شورتم رو میداد پایین و آمپولزنه هم حساب کون من رو میرسید
یک خواهر دارم که 10 سال از خوم کوچیکتره اونهم مثل بچگیهای من بدنش خیلی ضعیفه و کلی امپول تا حالا نوش جان کرده. برای عفونت ریه اش تو 13 سالگی 20 تا آمپول خورد یکی صبح و یکی شب که بیشترش رو خودم بردمش پارسال هم برای سرما خوردگی یک پنادور خورد من بیرون اتاق بودم ولی صدای گربه اش تا بیرون امد

sam گفت...

مامان و بابام رفته بودن مسافرت دیشب برگشتن تا رسیدن ترمینال زنگ زدن من رفتم دنبالشون. مامانم بد جور مریض شده بود صداش گرفته بود و سینه و گلوش درد داشت بابام رو رسوندم خونه و مامانم رو بردم بیمارستان وقتی رسیدیم خیلی شلوغ بود گفتم میخوام دکتر کشیک مامانم رو معاینه کنه راهنمایی کردن رویکی از تختای اورژانس تا دکتر بیاد.
دکتر امد معاینه کرد و رو برگه ای که صندوق داده بود یک چیزایی نوشت گفت بده به پذیرش.

بردم پذیرش یک پولی گرفت و گفت الان میان تزریق میکنن. فهمیدم آمپول داده. تخت بغلی یک دختر خانوم مادرش رو که از نردبون افتاده بود اورده بود یک پرستار مرد یک آمپول رو آماده کرد و رفت سمت اون تخت پرده رو کشید وقتی تزریق کرد کلی صدای ای آی امد تموم که شد رفت سر میز پذیرش و 3 تا سرنگ رو اماده کرد داشت میرفت سمت تخت مامانم من هم بدو بدو قبل از اون رسیدم به مامانم گفتم آماده شو که امپول داری.هنوز حرفم تموم نشده بود که مرده امد دید مامانم حاضر نیست گفت زود باشید آمپولا رو داد دست من و گفت من الان میام 2 تاش 5 سی سی بود و یکیش 3 سی سی مامانم گفت همش مال منه .وای دلش میخواست به من بگه برو بیرون ولی چون یارو آمپولا رو داده بود به من من خیلی پررو وایساده بودم شلوارش رو شل کرد و دمر خوابید ولی نداد پایین. من هم زدم به رگ پررویی و شلوارش رو یک کم دادم پایین وگوشه باسنش معلوم شد. مرده که امد آمپولا رو گرفت و به من گفت بده پایین تر اینطوری میخوره تو کمر و دردشون میاد 3تاش رو هم میخوان یک طرف بزنن یعنی 2 طرف رو لخت کن من هم دستم رو انداختم و از 2 طرف شلوار و شورتش رو تا وسط باسنش دادم پایین ولی مانتوش رو کشیدم یک طرفش فعلا پوشیده باشه. امپول کوچیک و یکی از بزرگارو همون طرف سریع تزریق کرد یک کم دردش گرفت و ای ای کرد بعد مانتوش رو گشیدم طرف اول رو پوشوندم و طرف دیگه رو لخت کردم سومی مثل اینکه خیلی درد داشت و از اول تاآخرش رو ناله کرد دیگه آخراش میگفت وای مردم تموم نشد

nina گفت...

بچه ها دمتون گرم قول میدم یا داستانای جدید بیام

ناشناس گفت...

سلام بچه ها حالا که تینا دوباره برگشته کم لطفیه که نظر ندید.
دیروز مهمونی بودیم دختر داییم که13سالشه سرما خورده بودا آمپول داشت من و خواهرش بردیمش کلینیک که آمپولشا بزنه تو راه گفت که من نمیخوام آمپول بزنما خوبم دیگه فهمیدم که میترسه گفتم نه پریا نترس بزن که دیگه خوب خوب بشی رسیدیم رفتیم قبض تزریقات گرفتیما رفتیم سمت تزریقاتی صدای گریه یه پسر بچه میومد که داشت جیغ و فریاد میکرد دست پریارو گرفتم دیدم از ترس یخ کرده گفتم نترس عزیزم گفت قول میدی بیای بگی که آروم بزنه گفتم بله نوبتمون شد رفتیم تو اتاق امپولا قبضا دادم به خانومه گفتم قبلا زده احتیاج به تست نیست گفت پس آماده بشه به پریا کمک کردم تا رو تخت بخوابه وقتی دراز کشید شلوارشا شل کردم و باشورتش کشیدم پایین خانومه اومد گفتمش یواش بزنین واسش گفت اگه خودشا شل بگیره پاشو من اروم میزنم و همین که پنبه رو کشید رو باسن پریا باسنشو عین سنگ سفت کرد خانومه زد رو باسنش گفت شلش کن بش گفت یه نفس عمیق بکش تا پریا اومد نفس بکشه خانومه سوزنو کرد تو پاش پرسا یه اخه کوچیک گفت و زد زیر گریه من هی سعی کردم ارومش کنم اما فایده نداشت همینجور اشک میریخت تا آمپولش تمام شد جاشو واسش کلی ماساژ دادمو بلندش کردما رفتیم تا تو ماشینم هی گریه کردو غر زد

ناشناس گفت...

پس لینک دانلود کو

ناشناس گفت...

از خانوم ها هر کی دوس داره آمپول بزنه و بخوره به اين آيدی پی ام بده از تهران
sam_jimy0

amin گفت...

به جای این داستان ها کلیپ بذار مثه دو تا دختره که ایستاده امپول خوردن از پسر هم امپول میزنن بذار کارت درسته

ناشناس گفت...

خدمات پرستاری(تزریقات وپانسمان) درمنزل
تزریق عضلانی 3500 تومان

تزریق زیرجلدی 3500 تومان

تزریق وریدی 4500 تومان

تزریق سرم 10000 تومان

کشیدن بخیه 3500 تومان

پانسمان 7000 تومان

بدون هزینه ایاب وذهاب


توسط امدادگرجهاددانشگاهی وتکنسین سابق مرکزآمبولانس

«مسعودنعیمی»

تلفن تماس 9198335799 0
9354484731 0
سوابق:
الف- 15سال امدادگری
ب-تکنسین سابق مرکزآمبولانس
پنی سیلین ،سفتریاکسون وب کمپلکس بابی حسی تزریق می شود.
masihnaimi@yahoo.com

ناشناس گفت...

سلام به همه دوستانی که اینجا داستان گذاشتید من نیروانا هستم و واقعا از آمپول میترسم ولی خیلی دوست دارم آمپول زدن یکی دیگه رو ببینم لطفا داستاناتونو ادامه بدید ممنون

Rassna گفت...


در صورت نیاز به تزریقات در منزل و درمانگاه تهران
لطفا به آیدی تلگرام
Rassna@
پیام بدهید

ناشناس گفت...

سلام عزیزم آدرس بده